Monday, July 22, 2013

Rain



خوب اینجای دنیا که ما هستیم خیلی گرمه، یعنی وحشتناک ها!
بعد که خیلی گرم می شه، یهو مانسون می شه، یعنی بارون میاد، زیاد! شر شر! یعنی در دو ثانیه خیس خالی می شین ها.
بعدش هم آسمون پر می شه از ابرای بسیار خوشگل در مدل های مختلف و رنگ های مختلف که حس می کنی اینقدر نزدیکن به زمین که می تونی دستتو دراز کنی و بگیربشون. 
جدیدن شروع کردم عکس گرفتن ازشون، ولی خوب دوربین گوشی هیچوقت نمی تونه اونا رو اون جور که چشم می بینه تصویر کنه.
بحث بارون بود، همیشه دوست داشتم که برم زیر این بارون ها و راه برم، چون کلن بارون اینجا خیلی چیز نادری هستش، و همیشه هم این کار رو می کردم.
این سری اما، هر موقع بارون اومد یا من توی کلین روم داشتم کار می کردم، یا خواب بودم. بعدش  از خیسی زمین و حرف زدن مردم و ابرها  می فهمیدم که بارون اومده.
شاید اگر موقع بارون اومدن هم آزاد بودم، نمی رفتم دیگه زیرش راه برم. فقط یه جایی وایمیسادم و نگاهش می کردم  و این شعر رو زمزمه می کردم:

آخرین برگ سفرنامه ی باران
 این است
که زمین چرکین است

استاد شفیعی کدکنی

5 comments:

هزار میخ said...

عکسشونو بذار
عکس تیگو رم بذار

هزار میخ said...

من همشو خوندم ولی نفهمیدم چرا نمیشه عکسشو بذاری!؟

هزار میخ said...

اینجای دنیا که ما هستیمم خیلی گرمه، خیلی وحشتناک گرمه،، میگن که اینجایی که ما هستیم فقط گرمای جهنمو نداشت که خدارو شکر اونم اوکی شد

پیمان said...

اینکه وقتی بارون میاد هم نمیری زیرش اخلاق ماست ، یه چیزی رو میخوایم ولی وقتی داره بدست میاد فقط نظارش می کنیم..

هزار میخ said...

من اونجام که تقریبن همه هستن