Wednesday, December 7, 2022

تماس تصویری


صبح که بیدار می‌شد نگاهش می کردم، پر از تمنای  بوسیدنش، محو زیبایی اش میشدم. کمی باهم حرف می‌زدیم.

بلند میشد، آبی به دست و صورتش میزد، می‌رفت سراغ کمد، با تامل چند تا لباس مختلف رو نگاه میکرد و برمیداشت، لختی فکر میکرد، و لباس دیگری را برمیداشت تا لباس روز مشخص شود. و من با لذت به لباس عوض کردن او و بدن زیبایش نگاه میکردم.

بعد نوبت آرایش سبک بود، اما با رژ لب قرمز. و چه قدر زیباتر می‌شد با رژ لب قرمز. بعد می‌رفت سراغ گوشواره ای که به لباسش بیاید. آخ که چه قدر گوشواره به او می آمد.

بعد نوبت کاپشن بود و در آخر شال. شاهکاری بیمانند، مثل یه نقاشی زیبا.

با هم از پله ها پایین می‌رفتیم و در خیابان قدم می‌زدیم تا به ایستگاه قطار برسیم، گاهی دیرمان بود و چند قدمی می دویدیم، اما همیشه می ایستادیم تا به سگ مهربان در راه سلام کنیم.

از ایستگاه مترو مسیرمان عوض می شد. او سوار قطاری میشد که دیگر اینترنت نداشت. و من نمی‌توانستم همراه او باشم. اما پیش خودم فکر میکردم که من سوار قطاری برای مسیر دیگری شده ام.

—-

Dec. 6th 2022

ترس

 

نگفته بودمت که این روزها

چه قدر از روزهای پیش از با تو بودن میترسم

انگار، بیهودگی فعلی بود که در هر لحظه صرف میشد

انگار، حوصله کیمیای کمیابی بود به نایابی خوشبختی

انگار، زندگی زندانی بود که هیچ پنجره ای به رویا نداشت

انگار، باقی زندگی باید در میان کابوسی تکراری به پایان می‌رسید


Friday, December 2, 2022

حسرت


صبحی که نور پاشید در اتاق، بدون تو

رد بوسه ام که باید بر گردن تو بود

نوازشی که در نبودنت  چه هرز رفت 

شعر عاشقانه ام که نجوا نشد به گوش تو

تبلور نیاز به تو، در اشک و خنده های بی هوا

و حرم نفسهایم

که در سردی این روز به حسرت ماسید

در تمامی ثانیه هایی

 که آبستن یک ای کاش بود 

این ای کاش های بی انتها

----

Nov. 29th, 2022


عشق اساطیری

 


در ملغمه ای از خون و اشک بود که تورا  شناختم

تو از فاصله هزاران ساله و باران خورده ی غربت و آشنایی می آمدی

زیبا

عریان مانند نور

مثل پرنیان صمیمی

مثل آرزو، دور

تو در فاصله  مابین کدام داستان های اساطیری پنهان بودی

که هر چه گشتم 

نمیافتمت در میان سطرهای سترون انزوا

که کم می آورد تو را

هر لحظه، سردی  تنم در امتداد پوچی های بی انتها

-----

Nov. 26th, 2022