Thursday, July 18, 2013

تجویز


امروز با تیگو از کافه اومدیم بیرون و راه افتادیم سمت خونه.آخه یه مدتیه می برمش کافه. 
میاد رو یکی از صندلی های کافه لم می ده، دستاشو صلیبی می ذاره رو هم و سرشو می ذاره روش. هر کی ندونه فک می کنه که الان این سگ چه قدر غمگینه. فقط گاهی که یه آدم جدید وارد کافه می شه سرشو میاره بالا و یه نگاهی به دور و بر می ندازه و دوباره می ره تو لاک خودش.
به نظرم از وقتی می برمش کافه خیلی سرحال تر شده، هر کی میاد تو کافه، همه دوستام که میان می شینم تا گپی بزنیم، یه خورده ور میرن باهاش، بعدش هم می تونه بشینه و به حرفای ما گوش کنه و حوصله اش سر نره.
بعد که می ریم بیرون می شینه راجب همه آدما فکر می کنه و بحث می کنه راجبشون، گاهی هم حتی شخصیتشون رو تحلیل می کنه و حتی پیش بینی هم می کنه رفتارشون رو. تو کافه هر موقع هم که یه موضوع جالبی باشه، یا مثلن وقتی یکی یه چیزی می گه که در راستای تحلیل های تیگو باشه، سرشو میاره بالا  و دمشو تکون می ده و زل می زنه تو چشمای من، یعنی اینکه دیدی راست گفتم.
از کافه اومدیم بیرون و رفتیم سمت خونه، هنوز وارد خونه نشده بودیم که شروع کرد:
" خیلی جالبه، آدما رو خوب تحلیل می کنی، حتی راه حل های خوبی هم بهشون پیشنهاد می دی، ولی تو کارای خودت ریدی!  فقط بلدی برای دیگران تجویز کنی."
بعد هم رفت سمت تراس و در رو محکم پشت سرش بست، یعنی می خواد تنها باشه.
منم ولو شدم رو مبل و به این فکر کردم که الان تنها چیزی که نیاز نداشتم این بود!


5 comments:

Anonymous said...

خیلی خوب نوشته بودی،طوری که انگار اونجا بودم منم یه گوشه ی کافه نشستم و دارم نگاتون میکنم،هر بار که تو تیگو رو نگاه میکنی منم نگاتون میکنم،،،!
نگفتی ،،کدوم کشوری؟

هزار میخ said...

نظز قبلی از من بود ....

نرگس said...

چه قدر فهیمه پس.
بالاخره موفق شدم بیام وبت
کافه نویسی هات خیلی خوبه کافه جان

angie .. said...

چه خوبه که داریش و همراهته ..
اصولا استاد بلا منازع شعار دادنیم ما آدما
خوابمونم نمیبره با این لالایی ها کلا

Anonymous said...

چه فرقی میکنه، یه جایی هست دیگه!