Sunday, June 16, 2013

تعلیق



از خودم دور شده بودم، خیلی دور.
از وقتی که به این محیط جدید اومدم، مشکلای زیادی داشتم، از مشکلات مالی تا درگیری های عاطفی، و این ها همه اضافه شدن به این تغییر بزرگ که این تغییر محیط با خودش میاره. اونقدر درگیر شرایط و استرس هام بودم که نمی تونستم با خودم تنها بمونم، از تنها موندن با خودم فرار می کردم. بعد هم که کم کم اوضاع بهتر شد، به همون روش ادامه دادم. واسه همین مدت ها بود که فرصت تنها شدن با خودم رونداشتم، همیشه دور و برم شلوغ بود، شلوغی ای که دیگه لذتی برام نداشت و اذیتم می کرد، مثل یه جور تعلیق، وسط هیچ چیز.
یه جایی وایسادم نگاه کردم به خودم، به خودم گفتم: عمو، این تو نیستی. این تعریف تو از خودت نیست، و این تعریفت از این تغییری که می خواستی تو زندگیت ایجاد کنی نیست. 
کم کم شروع کردم به خلوت کردن با خودم، سخت بود تا دوباره برگردم به خودم، سخت تر از همیشه. 
تا اینکه این  کنج کافه رو پیدا کردم و سعی کردم کم کم بهش عادت کنم. این جوری شد که کنج کافه شد رفیق من، تا بیام بشینم و با خودم تنها باشم و بهش عادت کنم. 
الان هم حس تعلیق دارم، ولی این تعلیق برام لذت داره، انگار معلقم وسط تمام حس ها و فکرها و کارهایی که دوسشون دارم، گم می شم تو خودم،تو کارم، بیرون که میام نمی فهمم چه قدر گذشته، ولی یه لبخند رو لبم هست، چون چیزای دور و برم آشنا و صمیمی هستن برام. تعلیق...

No comments: