امروز تو کافه، با بچه ها صحبت سر این بود که اگه بتونی برگردی عقب تو زندگیت و از اونجا دوباره زندگی کنی، دوست داری اونجا کجا باشه و چرا دوست داری اونجا باشه.
اولش همه تقریبا می خواستن برگردن به حدود یک یا دو سال قبل. بعدش که بیشتر فکر کردن، رفتن عقب تر، 6 سال، بعد 10 سال، و همینجوری بیشتر شد.
من ساکت نشسته بودم و فقط گوش می دادم و با خودم فکر می کردم. این شعر گروس عبدالملکیان تو ذهنم بود:
نه!
به عقب تر برگرد
بگذار خدا
دوباره دستهایش را بشوید
در آینه بنگرد
شاید تصمیم دیگری گرفت.
No comments:
Post a Comment