Monday, June 24, 2013

می گذره رفیق، می گذره



امروز نرفتم کافه، یه راست رفتم خونه.
دررو باز کردم دیدم تیگو نشسته یه گوشه، بعضی وقتا دوست داره واقعا مثل یه سگ رفتار کنه.
سرشو آورد بالا و تو دستم دنبال روزنامه گشت، و ندیدش، گوششو با پاش خاروند و احتمالن با خودش گفت یه روز تخمیه دیگه! می دونه روزایی که روزنامه دستم نیست چه قدر سگم.
حتی سلام هم نکردم بهش، یه راست رفتم طرف اتاقم و وسایلم رو پرت کردم رو مبل و دراز کشیدم رو تخت.
چند ثانیه بعد اومد پیشم و سرشو گذاشت رو سینم و منم شروع کردم به نوازش سرش، سرشو آورد بالا و زل زد تو چشام.فقط تیگو کل داستان رو می دونه و با همون نگاهش تمام احساسات و فکرام رو خوند.   گفت "می گذره رفیق، می گذره" و دوباره سرشو گذاشت رو سینم. 
یه خورده به حرفش فکر کردم و دوباره غرق شدم تو فکرای خودم.
-چایی می خوری؟
- آره، فکر بدی نیست


1 comment:

نرگس said...

بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر