Sunday, June 9, 2013

It's not raining anymore...


Sky is black, it hurts
It's raining to show me what I have missed

وارد کافه می شم و می رم کیفم رو سر می دم رو همون میز کنج کافه که همیشه می شینم، هدفونمو از تو گوشم در میارم و می رم سمت کانتر و بعد از احوال پرسی یه موکا سفارش می دم و میام می شینم پشت میز. امروز اصلن حال هیچ کاری ندارم. از اون روزای بی حال که پیش خودت می گی کاشکی هوا ابری بود و یه خورده باد میومد. هدفونمو دوباره می ذارم تو گوشم.

I have to go to feel that I’m young
Without something to show me the way
به آدم های دور و برم نگاه می کنم. اکثرا جدیدن.

I’m not scared to watch you break me down
I don’t let it come around
میرم تو خودم، فکرم همه جا میره و در عین حال هیچ جا نیست.

I’ve decided to dig a hole
In the dark
Where the lights die
In the dark
این همه آدم، چی می خوان از زندگی؟ چه فرقی می کنه، تو خودت چی می خوای؟

Trespassing past, to nothing
It’s not raining anymore…


...
آهنگ همین وبلاگ.

No comments: