Sunday, May 18, 2014

درد ننوشتن



خیلی وقتا هم، وقتی می خواستم بنویسم نمی دونستم چی می خوام بنویسم.
کاغذ رو گذاشتم جلوم و شروع کردم به نوشتن، بعد که تموم شده، نشستم خوندمش، فکر کردم بهش، دردم رو فهمیدم.
مشکل اینه که الان دیگه نمی تونم بنویسم، نمی دونم چرا، ولی نمی تونم، تا بخوام شروع کنم به نوشتن دنیا سر جاش وایمیسته، مغزم هم سوت می زنه!
ولی درد هست، ولی بغض هست، و من نمی فهمم چرا، و من نمی نویسم.

2 comments:

Anonymous said...

یعنی چی ؟

angie .. said...

مغز میاد روی کاغذ میشه بغض بعد میشه حرف
وای به حال وقتیکه نیاد خالی نشه
میپیچه تو گلوت تو وجودت .. خوب نیس این :|