امروز خیلی اتفاقی دوباره رسیدم به این آهنگ.
بعد دیدم چه قدر حس می ده بهم این آهنگ.
به این فکر کردم که یه مدت پیش، شاید یک سال پیش هم این آهنگ
همین حس رو بهم می داد. حس بدی پیدا کردم، اینکه چرا باید آدم یه اشتباه رو
چند بار تکرار کنه، که بعدش دوباره همون حس رو داشته باشه، دفعه اول می گی اشتباه
کردم، دفعه بعدش دیگه هیچ جوابی نداری به خودت بدی. حس اینکه یه جا موندی و فقط در
جا زدی.حس اینکه این روز های عمرت بودن که الکی تلف شدن.
بعد یاد این متن افتادم، مال اکتبر 2009 هستش، وقتی بعد از کلی
زمان و تلاش مجبور شدیم در شرکتمون رو تخته کنیم.
""""
یه جاهایی تو زندگی حس می
کنین که صفر هستین( در خوش بینانه ترین حالت، وگر نه باید زیر صفر در نظر بگیرین
خودتونو)،بعد شروع می کنین به تلاش کردن که یکمی از صفر بیاین بالاتر، یه مدتی
خودتونو درگیر این تلاش ها می کنین ( برای من حدود 19 ماه)، بعد تو یه روزی( مثل
دیروز) همه چی بر می گرده سر جای اولش و می بینین که دوباره تو همون صفر هستین (
اگه زیر صفر تر نباشین) و( اگه بخواین خودتون خر کنین می گین خوب تجربه ام زیاد
شد).
احتمالن بعد از یه مدتی
همین کار(خریت) رو دوباره و چند باره تکرار می کنین.
با این روال یه روزی میاد
که می بینی زندگی داره تموم می شه و تو هنوز همون صفر هستی، و این می شه تعریف
زندگیت. دوباره ها، دوباره ها....
...
معدم درد تر گرفت.
""""