گفتی نمی دانم
من می دانم
در دل این سکوت
در دل این تردید هیچ چیز
این جمله های کوتاه مبهم
تنها بسنده ایست برای برآوردن انتظار
نه جوابی
نه حتی کور سویی برای ادامه
مکالمه اینگونه ادامه نمی یابد
و تو این را نیک می دانی
و دانسته در بستن این در می کوشی
"پس چه می دانی؟"
Wednesday, December 31, 2014
3_تحلیل
Tuesday, December 30, 2014
2-مکث
" من عاشقت شدم"
و تو سکوت کردی
و در نگاهت ردی بود از تردید
خیره در فنجان چای
تمام فلسفه های دنیا را دوره می کردی
ردپای نا امیدی از تمام فردا ها
حسرتی از میان روزهای رفته
چای را تلخ می کرد
لبی به چای زدی
زمان ایستاده بود و گفتی
"نمی دانم"
Sunday, December 28, 2014
1_فرصت
بیا قتل و غارت و تجاوز دیروز را فراموش کنیم
بیا از آشویتس فردا نیز بگذریم
فلسفه و نیچه و آدورنو را بگذار برای دیگران
فرصت ما به اندازه ی همین یک چای است
بیا تا از دهان نیفتاده شروع کنیم
نوبت من است؛؟
"من عاشقت شدم"
Subscribe to:
Posts (Atom)