از بس روزای خوب نداشتیم، از بس بدی اومده سرمون، همش منتظرشیم.
الان جای خوبی از زندگیم هستم، پروژه ام تا این مرحله اش جواب داده، چند تا اتفاق خوب دیگه افتاده و یک سفر خیلی عالی رفتم. کلی از دوستای قدیمیم رو دیدم، برگشتم با روحیه و شاد، و حالا پروژه ام هم داره بهتر ادامه پیدا می کنه.
ولی همش این ترس باهام بود که نکنه یه اتفاق بد بیافته. از بس که اینجوری بوده زندگی، از بس که بهمون گفتن پشت هر شادی یه غمه. نه این جوری نیست، زندگی در همه، خوب و بد با هم، ولی اگه تو محیط درست قرار بدی خودت رو، اگه فکرت رو درست کنی، اگه محیطت رو درست کنی، اگه خودت خودت رو نندازی تو چاه، اگه محیط و ادما اذیتت نکنن، اگه درست و سالم تلاش کنی، می بینی دلیلی برای بد بودن و اتفاق بد افتادن و ناراحت بودن نیست. می شه شاد بود و شاد موند و شاد کرد. گاهی هم اتفاقای بد خواهد افتاد که خواهند گذشت.
نوشتم که یادم بمونه. نوشتم که مثل بیشتر آدما فقط از درد و غصه ها ننوشته باشم. نوشتم که بدونم لحظه های خوب و شاد بیشتر ارزش ثبت شدن دارن.